سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

بهار من

درد و دلای مامان

سلام بهار من . خوبی جیگر مامان ؟ خوبی دیگه این طور که حال مامانت بده حتما خوبی . بابا رفته برام ب 6 خریده بخورم شاید بهتر شم . برام دعا کن نه که غر بزنم ها نه از خدام هم هست . ارزوم بود اصلا همین طور یه پام واسه خاطر یه توپولی توی دبلیو سی باشه . اما چون هیچی نمی تونم بخورم نگران رشد توپولی هستم . می دونم این ماه ها حساسن و باید به تو گلم حسابی ویتامین برسه . دیشب رفتیم خونه ی خاله و قرمه سبزی خوردیم و شما هم ظاهرا خوشت اومده بود که گذاشتی مامانی دو قاشق بخوره . بعدشم فکر کنم زیاد بستنی دوست نداری . اخه اصلا مامانی نتونست بخوره . شاید سرد بوده بدت اومده . می دونم وقتی دنیا بیای و مزه ها رو بشناسی مثل مامان و بابا عاشق بستنی می ش...
19 فروردين 1391

داریم می ریم بگردیم

                    آهای آهای خبر خبر               همگی داریم می ریم سفر بابایی داره می یاد مارو ببره بگردونه بریم عمو عباس بستنی بخوریم . بعدشم بریم فروشگاه ببینم نی نی توپولی چی دوست داره مامان بخوره ؛ براش بخریم . می ریم که خوش بگذرونیممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم   این گلم برای خاله های مهربونی که اومدن خونه ی بهار من ...
18 فروردين 1391

بابایی ناقلا

  از دست این بابایی . بزار بیاد خونه   یه وقتایی فقط به کارش فکر می کنه و بس . هر چی هم بهش می گم نمی فهمه . بعدش می گه عههههههههه باید این کارو می کردم عههه خب اعصاب منو خورد می کنه دیگه . بعدش می گه حرص نخور . ساعت 3 شده هنوز نیومده تو هم با من دوتایی گرسنمه مون شده .   کی این حساسیت ها تموم می شه من راحت شم خودم غذا های خوشمزه درست کنم دوتایی بخوریم ؟؟ این شکلکا هم واسه دل بهار کوچولو من که خوشش بیاد ...
18 فروردين 1391

مامانی درد و دل می کند

سلام عزیزم صبح جمعه بخیر . دیشب خیلی اذیت شدیم اما الان دوتایی مون خوبیم نه ؟ باباتم که امپولا را باز اشتباهی خریده بود صبح دعواش کردم بره عوض کنه بیاره زود مامان بزنه که تو زودتر بزرگ شی . مامانی من می تونم بعضی وقتها باهات درد و دل کنم ؟ قول می دم زیاد ناراحتت نکنم . اخه دل مامانی کوچیکه و به قول بابات اشکی هستم . یه خورده دلم گرفته . باباتم رفت سرکار و من تنها موندم . حوصله هم ندارم .. نگران گل عزیزمون هم هستم که جاش خوب باشه . غر غر هم زیاد نمی کنم و الان خوشحالم هستم تو باعث شدی حالم بد باشه . مگه ارزوی یه مامان همیشه این نیست خودش درد بکشه اما بچه ش سالم و خندون باشه ؟ منم همین رو می خوام .  این تیکر یرای شماست . ببین خوشت م...
18 فروردين 1391

خونه تو پیدا کردم !

یه جایی سمت چپ شکمم تو خونه کردی . دقیقا می تونم بگم کجایی . حست می کنم . دیشب که دکتر بهم گفت شاید نخوای که بمونی که ایشالا این طور نیست تو بچه ی خوب من می خوای بیای پیش ما ؛ من داشتم گریه می کردم که بابایی دستش رو گذاشت رو شکم من و با تو حرف زد .  بعدش یهو گفت که ببین سارا این ور شکمت سمت چپ از اون ور انگار بزرگتر شده . انگار قلمبه شده بود . من و بابا کلی ذوق کردیم و به هم قول دادیم که فکر بد نکنیم و منتظر باشیم همون جور که خودت یهو اومدی ؛ یهو هم ذوق زده مون کنی و قلب خوشگلت بزنه . گرچه من مطمئنم همین الانم داره می زنه چون خانم دکتر عجله داشت و نشد خوب ببینه . امروز که سونو گرافی دوستت رو که نی نی دوست مامان ساراست دیدم ؛ مطمئن ت...
17 فروردين 1391

بهار من ..

سلام بهار من .. خیلی وقته قبل از اینکه این طور بیای یهو و ما رو ذوق زده کنی داشتم فکر می کردم که یه جا باشه از تو بنویسم . وبلاگ داشتم اما دوست نداشتم اونا رو که خصوصی بودن و شاید دلگیرانه حتی برای تو باشه دوست داشتم همه ش از شادی بگم برات . اینجا برای تو هست . خیلی فکر کردم که چی اسمش باشه و دیدم این بهترین اسمی هست که می تونم روی وبلاگت بزارم " بهار من " اول اینکه مثل بهار اومدی و زندگیمون رو پر از شادی و جوونی کردی و دوم هم دقیقا توی روزای اول بهار وجود نازنینت رو فهمیدیم . اینجا برای توست بهار من . می نویسم که یادم نره و وقتی که ایشالا مدرسه رفتی و با سواد شدی خودت برای خودت بنویسی . از خدا می خواهم همون جور که خودش یهویی تو رو...
17 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد