سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

بهار من

خونه تو پیدا کردم !

یه جایی سمت چپ شکمم تو خونه کردی . دقیقا می تونم بگم کجایی . حست می کنم . دیشب که دکتر بهم گفت شاید نخوای که بمونی که ایشالا این طور نیست تو بچه ی خوب من می خوای بیای پیش ما ؛ من داشتم گریه می کردم که بابایی دستش رو گذاشت رو شکم من و با تو حرف زد .  بعدش یهو گفت که ببین سارا این ور شکمت سمت چپ از اون ور انگار بزرگتر شده . انگار قلمبه شده بود . من و بابا کلی ذوق کردیم و به هم قول دادیم که فکر بد نکنیم و منتظر باشیم همون جور که خودت یهو اومدی ؛ یهو هم ذوق زده مون کنی و قلب خوشگلت بزنه . گرچه من مطمئنم همین الانم داره می زنه چون خانم دکتر عجله داشت و نشد خوب ببینه . امروز که سونو گرافی دوستت رو که نی نی دوست مامان ساراست دیدم ؛ مطمئن ت...
17 فروردين 1391

بهار من ..

سلام بهار من .. خیلی وقته قبل از اینکه این طور بیای یهو و ما رو ذوق زده کنی داشتم فکر می کردم که یه جا باشه از تو بنویسم . وبلاگ داشتم اما دوست نداشتم اونا رو که خصوصی بودن و شاید دلگیرانه حتی برای تو باشه دوست داشتم همه ش از شادی بگم برات . اینجا برای تو هست . خیلی فکر کردم که چی اسمش باشه و دیدم این بهترین اسمی هست که می تونم روی وبلاگت بزارم " بهار من " اول اینکه مثل بهار اومدی و زندگیمون رو پر از شادی و جوونی کردی و دوم هم دقیقا توی روزای اول بهار وجود نازنینت رو فهمیدیم . اینجا برای توست بهار من . می نویسم که یادم نره و وقتی که ایشالا مدرسه رفتی و با سواد شدی خودت برای خودت بنویسی . از خدا می خواهم همون جور که خودش یهویی تو رو...
17 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد