سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار من

برای عزیز 16 هفته ی خوبم

سلام عزیز من خوبی قربونت برم ؟ دلم برات تنگ شده بود . اره که با هم خیلی حرف می زنیم و تو الان راز دار دل مامانی هستی و خیلی چیزا از توی دل مامان اومده تو دل کوچیک تو . اما اینجا رو هم خیلی دوست دارم . امروز صبح بابایی دعوام کرد که چرا برای عزیز کوچولومو نمی نویسم و تنبلی می کنم . بزار بگم بهت که اولیش واسه جابه جایه . دومی واسه اذیت هایی که شما عزیزم می کنی . سومی هم کارای خاله ی عزیزت که همه ش گردن من بود . چون خاله گرافیک می خونه و مامانی هم نصفه نیمه خونده؛ حالا دیگه خاله هم سرش شلوغ بود مامانی داشت کمکش می کرد . عوضش قراره خاله برای اتاق شما کلی کمک کنه تا مامانی ایده هاشو پیاده کنه . چه اتاقی بشه عزیزم . از همین الان تصو...
21 خرداد 1391

برای دختر عزیز مامان

سلام دخمر عزیز مامان . دلم خواست بهت بگم دخمر . دلم خواست دیگه . شایدم یه دفعه دیگه گفتم بهت پسمل عزیز مامان . مامانه دیگه دوست داری صدا کنه جیگرشو . عزیزم فردا این موقع ما مطب دکتریم . دروغ که نیست یه کم استرس دارم عزیزم . امیدوارم حالت خوب باشه و مشکلی نباشه و ما بتونیم صدای قلب خوشگلت رو بشنویم و ببینیمت . عزیز دلم بابایی خیلی گرفتاره . از اونجا که تو نزدیک تری الان به خدا و خدا دعای بچه ها رو زود زود می شنوه براش دعا کن که مشکلاتش تموم شن و زیاد خسته و عصبی نشه . بابات خیلی داره زحمت می کشه برای ما . این دو روز حالم خیلی خوب نیست . اما خب می گذره . کم کم داریم می ریم تو ده هفته به سلامتی . ایشالا از این ده هفته ها زود بیان و بگذرن ...
3 ارديبهشت 1391

درد و دلای مامانی

سلام بهار عزیز من . خوبی گلم ؟ حتما خوبی دیگه . مامانم بد نیست . باید تحمل کنه و خوشحاله که تو خوبی . یه کم فقط دلش گرفته . می دونی بهارم ما آدما خیلی عجیبیم . نمی دونم چرا نمی شه همدیگر رو خوب درک کنیم . همیشه فکر می کنیم خودمون مهم تر هستیم و باقی باید پشت سر ما باشن . یه طور خیلی بدی خودخواه می شیم یه وختایی . دلگیرم فقط و کمی دوست داشتم درد و دل کنم اما به هر کسی که رسیدم و خواستم دردم رو بگم فقط و فقط حرفایی زده که بیشتر ناراحتم کرده . یا یه طور خیلی واضحی پسم زده و یا گفته ناشکرم یا اینکه تیکه انداخته بهم یا اینکه اصلا به حرفم اهمیت نداده ... نمی خوام گلم رو اذیت کنم . ادما خیلی بد شدن عزیزم . امیدوارم هیچ روزی هیچ کسی دل کوچول...
31 فروردين 1391

یک عدد مامان غر غرو

سلام بهار عزیز من خوبی ؟ الان دوتایی یه خورده لوبیا پلوی مامانی رو خوردیم . مثل گنجشکا باید برم سر قابلمه ؛ از دست تو .. گاهی دوست دارم صدات کنم دختری . نه که فرقی باشه تو چی باشه که الهی من فدات شم بودنت یه دنیا ارزش داره برام . یه چیز بگم یواشکی بین خودمون بمونه ؛ اما من همه ش فکر می کنم خدا یه دونه بیشتر بهم نی نی نمی ده . می دونم این خیالا از استرس های قبلن هست . اما .. ببخش فکر بد ممنوع بود . ایشالا برات هم نی نی داداش می یاریم هم ابجی تا حسابی همبازی تو بشن و تو بشی رئیسشون . امروز که نه از دیشب خیلی اعصاب مامانی قاطی پاتی شده . بود ها بیشتر شده . دلیلشم نمی دونه . حوصله هم نداره . دیشبم گیر داد به بابات که بره تو حال رو مبل بخوا...
27 فروردين 1391

بهار هشت هفته و سه روزه

سلام به بهار هشت هفته و سه روزه ی خودم . خوبی عزیز من ؟ ببخشید که این چند وقته نشد بنویسم تو دفتر یادگاری هات . اخه خودت می دونی مامان چه قدر حالش بد بود . اصلا نمی خام از روزای بد بگم . خدا رو شکر الان مامان بهتره و امیدوارم نی نی هم بهتر باشه عزیز من . پنجشنبه هم خونه ی مامان جون بودیم که خیلی خوش گذشت و تو هم حسابی خوب بودی . حالا یه کم اذیت که اشکال نداره عزیز مامان . نی نی شدی که اذیت کنی دیگه اما عوضش بابای مهربونت وقتی من حالم بد بود . اومده اینجا و برات یادگاری نوشته . بیچاره بابایی هم خیلی اذیت شد اما خب بابا شدن این چیزا رو هم داره . الانم دل مامانی درد می کنه و اون تو من نمی دونم داری چیکار می کنی . فقط یه خواهشی دارم که س...
27 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد