سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

بهار من

پسرک من

سلام عزیز دل مادر  ببخشید که منن نتونستم بیام برای شما از شما بنویسم . ما اسباب کشی کردیم به خونه ی جدیدمون . خیلی سخت و پر دردسر بود . اما خوب تموم شد خداروشکر .  این ماه اصلا وزن اضافه نکرده بودی ! خیلی ناراحتت شدم . البته دکتر گفت وزن و قدت خوبه . اما سرلاک برات نوشت که توپولی مامانی بمونی . شما هم عاشق سرلاکی برمی داری میاری بهت بدم بخوری قربونت برم من .  اینقدر بزرگ شدی و شیطون و کارای عجیب غریب می کنی که نمی دونم کدوم رو بنویسم برات . با دهنش نوچ نوچ می کنی می رقصی دست می زنی بای بای می کنی . ددی اسم باباست تا می گم ددی اومد می ری پشت در خونه می شینی . صداش می کنی عاشق لباساتی ذوق می کنی کلی باهاشون .  برات ...
5 مرداد 1392

کار جدید پسرک من

پسر عزیزم این هفته بازم حسابی من و پدرت رو غافل گیر کردی . فدات بشم که یه دنیا هم کمه برای دوست داشتن شما .  دیگه خیلی خوب چهار دست پا میری . از همه جا می گیری و بلند می شی . بای بای می کنی و دست می زنی و تا ما هم دست می زنیم باهات شروع می کنی خودتو تکون دادن و نای نای کردی . فدات بشم من اخه که این قدر باهوشی عزیز دلم .  از شیطونی هاتم هر چی بگم کم گفتم . هر جا می ریم با همه رفیق میشی و بغل همه می ری .  عزیز دل مامانی با این همه شیطونی ... ایشالا همیشه شاد و خوشحال و سالم باشی و بخندی ..
5 تير 1392

بدون عنوان

سلام پسرک من . ببخش که این چند وقته نشد برات بنویسم . تو می دونی یه کم درگیرم . سالگرد آقا جون عزیزت . بیماری مامان جون و عمل جراحی دوباره ش . بیماری این یکی اقا جون که ایشالا چیزی نیست . مشکلات کاری پدرت .. بی خیال حالا . اومدم برات بنویسم که شما امروز خودت تونستی برگردی . از وقتی هم یاد گرفتی دیگه به پشت نمی خوابی و سریع برمی گردی . انگار دنیا برات این جور جذاب تره . عزیز دل مامان شما جمعه 4 ماهت تمام می شه و باید واکسن بزنیم . امیدوارم که اذیت نشی . دعا کن با قلب کوچولوت که همه چیز برگرده سر جاش و دوباره ما هم بیشتر با هم باشیم . بوس برای پسرک خوشگل و مهربون خودم ...
14 اسفند 1391

دوماهگی سامی

سلام پسری من دو ماهگیت مبارککککککککک . امروز شما شدی دو ماهه . اصلا هم نفهمید مامان چه طور گذشت این دوماه . ماشالا حسابی بزرگ شدی و داری مرد می شی مامان . دیروز بردیمت دکتر . وزنت 5 کیلو و 200 گرم بود . قدت هم به 60 رسیده ماشالا . به خودم رفتی پسر قد بلند من . خداروشکر مشکلی نداشتی و برای آقای دکتر کلی خندیدی . پاهاتم فشار داد که تو حسابی زورت رو جمع کردی و دست آقای دکتر رو فشار دادی اونم کلی بهت خندید و گفت سامی آرنولد . فقط مشکلت همون کولیک هست که ولت نمی کنه . قرار شد داروها رو ادامه بدیم که ایشالا بهتر شی . آقای دکتر بهت می گه شیکم پرست از بس که میخوری . می گه چون با عجله می خوری باعث می شه بیشتر نفخ کنی . پسر همیشه گرسنه ی من . ...
18 دی 1391

هفته ی 31

داره روزها می گذره و من از بزرگ شدن شکم و تکونای تو می فهمم که حسابی بزرگ شدی . دیگه کم کم داره این دوران هم می گذره و یک ماه و نیم دیگه شما دنیا می یای . ظاهرا همه چیز سرجاشه . داره روزا می گذره . خداروشکر دیگه مشکل خاصی هم نیست . دوشنبه باید برم دکتر . آزمایشم رو هم دادم که قندم پایین هم بود . دیگه خیالم راحته . البته مثل اینکه شما هم مثل من از چیزای شیرین خوشت نمی یاد . دیگه اینکه من تنبل هنوز وسایلت رو نخریدم . باید یه لیست بنویسم و بریم خرید . امیدوارم بشه با دو سه روز همه رو خرید و کامل کرد . البته برات فرش هم خریدم و پرده و رتختخوابت رو هم با کمک خاله ت دارم می دوزم . روزهای خوبی تو راهن . داره پاییز از راه می رسه . فصل رنگی ......
25 شهريور 1391

یه روز عادی

سلام پسری خوب من . حالت چه طوره جیگر مامانی ؟؟ امیدوارم خوب باشی . وقتی مامان رو داری اذیت می کنی یعنی شیطون شدی حسابی . چند روز پیش خودمو کشیدم و یک کیلو به وزنم اضافه شده بود . پس معلومه که داری بزرگ میشی . عزیز گلم . ما توی شش ماه رفتیم . سه ماه دیگه تو دنیا می یای . می دونم زود می گذره این سه ماه هم . اما خیلی دلتنگت هستم . می خوام زودتر ببینمت . شیکم مامان بزرگ شده اندازه ش رسیده به 96 . شما داری بزرگ تر می شی و مامان توپولی تر . این هفته قراره بریم دکتر و ببینمت . خاله هم باهامون می یاد . شاید هفته ی دیگه هم بریم مسافرت . خیلی من و بابایی خسته ایم . این مسافرت لازمه برامون . تخت و کمدت بالاخره نصب شد . قراره بریم یه لوستر ...
22 مرداد 1391

24 هفتگی

سلام عزیز من . امروز سه شنبه 10 مرداد 91 هست و شما 24 هفته تمام عمر داری . می بینی چه داره زود می گذره ؟ پسر کوچولو بزرگ می شه و مامان و بابا پیر .. نمی دونم الان چه قدر وزن گرفتی . من سعی می کنم تغذیه مو خوب کنم که توپولی بشی باز خودتم یه کم تلاش کن عزیزم . دوست دارم مرد قدرتمندی بشی . ما اومدیم خونه ی جدید . اینجا خونه مون طبقه ی 5 هست و بزرگتره . دیگه مامان و بابا هم اتاق کار دارن و شما هم اتاقت بزرگتر شد . داریم فعلا اتاق ها رو رنگ میکنیم و قراره اتاق شما آبی بشه . مامانی با وسواس بالاخره ابی که دوست داره رو درست کرده و از امشب کار رنگ اتاق شما شروع میشه . بابا و عموت دارن رنگ می زنن . مامانی هم توی یه اتاق دیگه می شینه که شما...
10 مرداد 1391

22 هفتگی

سلام پسرم . خوبی گل مامان ؟ حتما که خوبی چون همین یک ساعت پیش که دراز کشیده بودم داشتی ورجه وورجه می کردی تو دل مامان . سامی کوچولوی من ؛ شما 15 هفته دیگه می خوای به دنیا بیای . امروز هی با خودم این عدد رو تکرار کردم و باور نمی کردم که واقعا همین قدر باشه . یاد وقتی می افتم که تازه 15 هفته ت بود و هنوز نمی دونستم دختری یا پسر و منتظر اولین تکونات بودم . تو داری بزرگ می شی و من قراره این افتخار رو داشته باشم که بزرگ شدن شما رو حس کنم . پسر خوبم ما بالاخره خونه ی جدید رو پیدا کردیم . یه جایی وسطای شهر که هم شلوغه هم خلوت . احتمالا این اخرین چیزهایی هست که دارم برای تو ؛ از توی این خونه می نویسم . ایشالا توی خونه ی جدید وقت بیکاری مامان ب...
31 تير 1391

اسباب کشی

سلام بهار عزیز من خوبی ؟؟ ما هم خوبیم و دعا گوی سلامتی تو عزیز من . از سونو ان تی و از غربالگریت قرار شد بنویسم و عکس خوشگلت رو اسکن کنم اینجا که اسکنر رو بابا برده با خودش و باید بیاره  و بعدن . تازه برات لباس هم خریدم که می خوام اونو هم عکسش رو بندازم برات . می دونی درگیری داریم با جا به جایی . قراره بریم یه خونه ی بزرگتر و حیاط دار که شما بازی کنی توش . اما مامانی شک داره . اخه تا حالا اپارتمان زندگی کرده . نمی دونم بتونم یا نه . قراره تا اخر هفته مشخص شه چی کار می کنیم . اگر بریم تا چند وقت درگیر می شم حسابی و تو هم حتما خسته می شی . باید قول بدی بچه ی خوبی باشی تا این دورانم به خوشی بگذره مامانم خیلی مراقب تو هست خیالت راحت ع...
9 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد