سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

بهار من

با عرض شرمندگی

سلام بهار عزیز مامانی . اولش معذرت می خوام عزیزم اما خودت دیگه می دونی اوضاع مامانت رو . حال مامان بهتر شه بیاد تند تند به وبلاگ عزیزش سر بزنه . می دونی که خیلی دوستت دارم . امروز رفته بودیم مطب خانوم دکتر و خدارو شکر که شما سالم و سلامت بودی عزیزم . می یام هم عکس خوشگلت رو می زارم و هم برات می نویسم چه اتفاقاتی افتاد . تو دعا کن حال مامانی بهتر شه عزیزم فقط . بوس برای بهار عزیزمممممممممممممممم
1 خرداد 1391

نی نی خوشگل ما

سلام نی نی خوشمل مامانی . خوبی عزیزم ؟ حتما خوبی . مامانی خیلی دوست دارم بیام برات بنویسم اما نمی شه . زیاد حال مامان که خوب نیست . از طرفی هم تنهایی خیلی بده . باید کارامون رو خودمون انجام بدیم . همه چی هم که هنوز بهم ریخته س . کی از دست این دکترا و بیمارستان راحت می شیم نمی دونم . باز خداروشکر ظاهرا هر کی می ره با سلامتی می یاد بیرون . فردا قراره بریم خونه ی مامانی . حتما خیلی خوش می گذره بهمون . تو هم نی نی خوبی باش . دوستت دارم عزیزم . بوس دو تا برای گل عزیز مامان    راستی به روایتی 10 هفتگیت مبارک :دی
13 ارديبهشت 1391

دوباره 9 هفتگی !!

سلام عزیز مامان . ما دوشنبه رفتیم پیش خانم دکتر . اولش که دکتر نیم ساعت گفت دیرتر می یاد و من و بابا تصمیم گرفتیم بریم پایین چون حال منم خوب نبود نمی تونستم بشینم . بعدش اما خیلی خسته شدیم . سربالایی زیاد بود و کلی خسته کرده بود مامان رو . بعدش اما تا رفتیم خانم منشی مارو زود فرستاد تو . خانم دکتر مامان رو وزن کرد و بعدش فشار و بعدشم خوابیدم تا از تو سونو گرافی خانم دکتر شما رو ببینیم . البته مامان بیچاره هیچی ندید این بار عوضش بابات خوب دید . هم خودت رو هم قلب خوشگلت که داشت تند تند می زد . گفت که یه وری خوابیده بودی قربونت برم که خیلی کوچولویی . حالا ایشالا دو هفته دیگه می ریم یه جای خوب سونوگرافی که هم از لحاظ سلامت که ایشالا سالم سال...
6 ارديبهشت 1391

2 تا بوس برای بابا

سلام عزیز دل من . خوبی ؟ جات راحته ؟ ماشالا داری بزرگ می شی ها . مامانم بد نیست . می دونی خودت دیگه چه جوریه . نگم بهتره . امروز روز بدی نبود . صبحش بهتر بود . شبش نه اما خب گذشت امروزم . ما پس فردا می ریم پیش دکترت ایشالا . خیلی خوشحالم که می خوام ببینمت بازم و صدای قلبت رو بشنوم . شما دیگه داری می شی 10 هفته . خدا بخواد کمتر از سی هفته دیگه بغلمی و می تونم عوض نوشتن اینا برات ؛ ببوسمت و برات شعر بخونم. بابایی یه کتاب خوشگل خریده برات یه شعر شو که خودش خیلی دوست داره و امشب سر شام برامون خوند رو می نویسم منتها فردا صبح که حال مامان بهتره . الان بابایی هم نمی ذاره و می خواد ما استراحت کنیم . می دونی خیلی به فکرمونه . از همین ج...
2 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد