بهار هشت هفته و سه روزه
سلام به بهار هشت هفته و سه روزه ی خودم .
خوبی عزیز من ؟ ببخشید که این چند وقته نشد بنویسم تو دفتر یادگاری هات . اخه خودت می دونی مامان چه قدر حالش بد بود . اصلا نمی خام از روزای بد بگم . خدا رو شکر الان مامان بهتره و امیدوارم نی نی هم بهتر باشه عزیز من .
پنجشنبه هم خونه ی مامان جون بودیم که خیلی خوش گذشت و تو هم حسابی خوب بودی . حالا یه کم اذیت که اشکال نداره عزیز مامان . نی نی شدی که اذیت کنی دیگه
اما عوضش بابای مهربونت وقتی من حالم بد بود . اومده اینجا و برات یادگاری نوشته . بیچاره بابایی هم خیلی اذیت شد اما خب بابا شدن این چیزا رو هم داره .
الانم دل مامانی درد می کنه و اون تو من نمی دونم داری چیکار می کنی . فقط یه خواهشی دارم که سفت و محکم بچسبی به مامان و زود بزرگ و زرنگ شی .
دوستت دارم مامان . ببخش حال مامان خوب شه خیلی اینجا رو خوشگل می کنه برات جیگر من . بوس برای بهار یکی یه دونه ی مامانی