24 هفتگی

سلام عزیز من . امروز سه شنبه 10 مرداد 91 هست و شما 24 هفته تمام عمر داری . می بینی چه داره زود می گذره ؟ پسر کوچولو بزرگ می شه و مامان و بابا پیر ..

نمی دونم الان چه قدر وزن گرفتی . من سعی می کنم تغذیه مو خوب کنم که توپولی بشی باز خودتم یه کم تلاش کن عزیزم . دوست دارم مرد قدرتمندی بشی .

ما اومدیم خونه ی جدید . اینجا خونه مون طبقه ی 5 هست و بزرگتره . دیگه مامان و بابا هم اتاق کار دارن و شما هم اتاقت بزرگتر شد . داریم فعلا اتاق ها رو رنگ میکنیم و قراره اتاق شما آبی بشه . مامانی با وسواس بالاخره ابی که دوست داره رو درست کرده و از امشب کار رنگ اتاق شما شروع میشه . بابا و عموت دارن رنگ می زنن .

مامانی هم توی یه اتاق دیگه می شینه که شما اذیت نشی یه وقت . بعدش زنگ می زنیم به آقای نصاب که تخت و کمدت رو نصب کنه . نمی دونم چرا گاهی فکر می کنم عجله کردم سر خرید تخت و کمدت ! با اینکه دو سه بار دیگه هم رفتم و دیدم و همه ش هم از این مدل خوشم اومده بازم می گم یعنی بهتر ازاین نبود ؟

فکر کنم وسواس گرفتم ! دوست دارم بهترین ها رو داشته باشی . احتمالا از هفته ی دیگه کم کم کار خرید اتاق و چیدن وسایلت شروع می شه .

فعلا همه چی خوبه و مامانم ظاهرا ارومه و غذاش هم بهتر شده . شما هم هر شب سکسکه می کنی که امروز یکی ازدوستام گفت که یعنی داری چاق می شی ! ایشالا که این طوره .

باید 25 بریم دکتر . 19 هم تولد مامانی هست و 31 هم سالگرد ازدواج من و بابایی . این ماه خیلی روزای خوب داره و خاطره انگیزه برای من و بابایی . از این به بعد پاییز هم جشن داریم . مهر تولد بابایی ؛ آبان تولد شما و آذر هم سالگرد عقد من و بابایی . خیلی بهونه های خوبی هستن که دور هم جمع باشیم و شادی کنیم . امسال می خوام سالگرد ازدواجمون رو جشن بگیریم .

می خوام برنامه ریزی کنم و خیلی خیلی همه چی خوب باشه . مراقب شما هم هستم خیالت راحت . دوست دارم تا اون موقع اتاقت رو هم اماده کنم . بوس برای سامی عزیز من ..