سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

بهار من

18 آبان 91

سلام پسری من . الان ساعت دقیقا 4 صبح 18 آبان هست و شما یه 6-7 ساعت دیگه به دنیا می یای آره پسرم دیگه از روز شماری گذشت و دیگه کم کم ثانیه شماریه . روزهای خوبی رو داشتیم . خیلی اتفاقا پیش اومد برای هر سه نفرمون . اما مهمش اینه که رسیدیم به ایستگاه آخر . البته ایستگاه آخری که می شه شروع یه دوران جدید . شروع یه سفر زیباتر .. همیشه گفتم که خداحافظی یک کم همیشه غریبانه هست . یک کم گریه داره . اما سلام به یه شروع دیگه است . درسته دلتنگی داره و آدم از یه جایی کنده می شه ومی رسه به یه جای دیگه که بیشتر مواقع جدیده . اما زندگی همینه . اصلا زندگی با تموم این دلتنگی ها و رفتن و خداحافظی و دوباره شروع کردن ها و سلام ها خوشگله . حالا تو تا...
20 آبان 1391

ایستگاه یکی مونده به آخر

سلام پسری من . این پست احتمالا یکی مونده به آخرین پستی هست که برات می نویسم وقتی تو هنوز توی این دنیا نفس نکشیدی .. نمی تونم بگم هنوز به دنیا نیومدی . چون برای من همون لحظه که اون بی بی چک دو خط پر رنگ شد تو به این دنیا اومدی . پسرم 9 روز دیگه شما می یای تو بغل مامانی . 9 روز دیگه می بینمت و می تونم فشارت بدم به سینه م . عوض تموم این سالهای انتظار .. مسافر کوچولوی من . دست خودم نیست که هر وقت می رم تو اتاقت و دست می کشم رو وسایلت باورم نمی شه قراره به این زودی از اینا استفاده کنی . باور نمی تونم کنم هنوز ؛ 9 روز دیگه با بابایی می یاریمت خونه . گریه م می گیره وقتی یادش می افتم که باید بهت اتاقت رو نشون بدم . دستاتو تو دستم بگیرم ...
9 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد