درد و دلای مامان
سلام بهار من . خوبی جیگر مامان ؟ خوبی دیگه این طور که حال مامانت بده حتما خوبی .
بابا رفته برام ب 6 خریده بخورم شاید بهتر شم . برام دعا کن نه که غر بزنم ها نه از خدام هم هست . ارزوم بود اصلا همین طور یه پام واسه خاطر یه توپولی توی دبلیو سی باشه .
اما چون هیچی نمی تونم بخورم نگران رشد توپولی هستم . می دونم این ماه ها حساسن و باید به تو گلم حسابی ویتامین برسه .
دیشب رفتیم خونه ی خاله و قرمه سبزی خوردیم و شما هم ظاهرا خوشت اومده بود که گذاشتی مامانی دو قاشق بخوره .
بعدشم فکر کنم زیاد بستنی دوست نداری . اخه اصلا مامانی نتونست بخوره . شاید سرد بوده بدت اومده .
می دونم وقتی دنیا بیای و مزه ها رو بشناسی مثل مامان و بابا عاشق بستنی می شی .
روزا می خوام زود بگذره و بشه 4 اردیبهشت تا من صدای قلب کوچولوی تو رو بشنوم و خیالم خیلی راحت بشه و ذوق کنم . بابایی برات نذر کرده کلی . مامانم هر روز دعا می خونه و از خدا می خواد خودش مراقبت باشه .
مامان جونت بیمارستان بستری شده و فردا احتمالا عملش کنن ؛ دعا کن حالش خوب بشه و زود بیاد خونه و ما بریم خونه ببینیمش .
نی نی گلم دوستت دارم . راستی بابایی هم وبلاگت رو دیده و گفته می خواد بعضی وقتها برات بنویسه . میخواد از دست من شکایت کنه به تو هههه . نیومده بهار من باید دعوا های ما رو گوش کنی . البته شوخی می کنم ها . خداروشکر بابا خیلی مهربونه و حواسش به ما هست . مامانم کمتر غر می زنه . دیگه بابا و مامان شدیم داریم عاقل می شیم .