ایستگاه یکی مونده به آخر
سلام پسری من . این پست احتمالا یکی مونده به آخرین پستی هست که برات می نویسم وقتی تو هنوز توی این دنیا نفس نکشیدی ..
نمی تونم بگم هنوز به دنیا نیومدی . چون برای من همون لحظه که اون بی بی چک دو خط پر رنگ شد تو به این دنیا اومدی .
پسرم 9 روز دیگه شما می یای تو بغل مامانی . 9 روز دیگه می بینمت و می تونم فشارت بدم به سینه م . عوض تموم این سالهای انتظار ..
مسافر کوچولوی من . دست خودم نیست که هر وقت می رم تو اتاقت و دست می کشم رو وسایلت باورم نمی شه قراره به این زودی از اینا استفاده کنی .
باور نمی تونم کنم هنوز ؛ 9 روز دیگه با بابایی می یاریمت خونه . گریه م می گیره وقتی یادش می افتم که باید بهت اتاقت رو نشون بدم . دستاتو تو دستم بگیرم و تو اروم تو بغلم بخوابی ...
سخته .. برای من که این همه مدت صبر کردم . سخته . تو همه رو می دونی . مطمئنم که می دونی .
اینروزها خیلی سخت تر می گذره . استرس دارم . دست خودمم نیست . دلم می خواد سروقت دنیا بیای . با وزن خوب و سرحال و سلامت ..
این روزهای باقی مونده ؛ هیچ وقت فراموشم نمیشه . درد شیرینی دارم که مثل تکونای تو بهم می گه اومدنت نزدیکه . که باعث می شه باورم شه هستی و 9 روز دیگه می بینمت ..
پسر عزیزم ؛ روزهای باقی مونده رو خیلی مواظب خودت باش . دوست دارم پسر قوی باشی . منم سعی می کنم محکم تر باشم . می دونم دوتایی با هم لحظه های خوبی داریم این 9 روز .
بعدش هم شما می یای و خیلی چیزا عوض میشه ..
مسافر کوچولوم ؛ همه چیز برای اومدنت آماده ست .. سروقت منتظر اومدنت هستم ..