یک عدد مامان غر غرو
سلام بهار عزیز من خوبی ؟ الان دوتایی یه خورده لوبیا پلوی مامانی رو خوردیم . مثل گنجشکا باید برم سر قابلمه ؛ از دست تو ..
گاهی دوست دارم صدات کنم دختری . نه که فرقی باشه تو چی باشه که الهی من فدات شم بودنت یه دنیا ارزش داره برام . یه چیز بگم یواشکی بین خودمون بمونه ؛ اما من همه ش فکر می کنم خدا یه دونه بیشتر بهم نی نی نمی ده . می دونم این خیالا از استرس های قبلن هست . اما ..
ببخش فکر بد ممنوع بود . ایشالا برات هم نی نی داداش می یاریم هم ابجی تا حسابی همبازی تو بشن و تو بشی رئیسشون .
امروز که نه از دیشب خیلی اعصاب مامانی قاطی پاتی شده . بود ها بیشتر شده . دلیلشم نمی دونه . حوصله هم نداره . دیشبم گیر داد به بابات که بره تو حال رو مبل بخوابه . مبل هم چرمی هست بیچاره حسابی بدنش خشک شده بود صبحی . ابنا رو داره مامان با خجالت می گه .
کارگرمون هم نیومد خونه رو تمیز کنه ؛ گرچه بهتر حوصله ندارم . فردا می یاد چه فرقی داره ؟ وقتی کسی نمی یاد خونه مون ؟؟
همه ش می گم ایشالا تو دنیا بیای همه به خاطر تو هم که شده می یان دیدنمون . خونه مون شلوغ می شه . خیلی خوبه نه ؟؟
مامان خیلی تنهاس این روزا . دلش می گیره . نمی دونم چرا این قدر هم کوچولو شده و زود اشکش در می یاد . باباتم خسته کرده .
اینا همه ش درد و دل بودن یه وقت به دل نگیری ؟؟؟
دوستت دارم زودتر بزرگ شو و بیا پیش مامان