سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

بهار من

سیسمونی سامی توپولی ما قسمت 4

این آخرین قسمت سیسمونی سامی توپولی ما . ببخشید زیاد بود دیگه . حالا کم کم درستش می کنم و بیشترش رو می برم توی ادامه مطلب که راحت تره بشه و ویلاگ سنگین نشه . پسر گلم امیدوارم از تک تک اینا خوشت بیاد و بدونی مامانی با چه ذوق و شوقی همه رو برات فراهم کرده . دوست دارم همیشه سلامت باشی و قبل از اینکه پسر خوبی باشی ؛ انسان بهتری باشی . منم همیشه پشت تو هستم و مراقب تو . حتی اگر نباشم هم همیشه دعام پشت سر توست . دوستت دارم مامانی ..                           اینم از سیسمونی سامی ما . امیدوارم همه چی ...
24 مهر 1391

34 هفتگی

سلام پسر عزیز مامان . خوبی ؟ خوشی ؟ گل من می دونی دیگه رفتیم توی هفته ی 35 ؟ یعنی این سه شنبه شما 35 هفته تم تموم میشه به سلامتی و می ری توی 36 . یعنی دو هفته دیگه می مونه . تا چی ؟ شما بیای دیگه ... با دکترت صحبت کردیم . گفت همون 15 آبان . اما ما به دو دلیل گفتیم 18 آبان . یکیش این بود که پنجشنبه س و بابایی گفت این روز بهتره . یکی دیگه شم خصوصیه ! یه خبر خوب بدم به شما که من همه ی وسایلی که لازم بود برای شما خریدم . بالاخره دیروز تمام شد . خداروشکر مثل همیشه با اینکه خیلی گشتم و خسته م کرد اما بهترین چیزا رو برات خریدیم . دیگه مامان جون و آقاجونت و همین طور بابا ماکان خیلی برات سنگ تموم گذاشتن . هر چی که بهترین بود برات خریدیم . ا...
22 مهر 1391

هفته ی 31

داره روزها می گذره و من از بزرگ شدن شکم و تکونای تو می فهمم که حسابی بزرگ شدی . دیگه کم کم داره این دوران هم می گذره و یک ماه و نیم دیگه شما دنیا می یای . ظاهرا همه چیز سرجاشه . داره روزا می گذره . خداروشکر دیگه مشکل خاصی هم نیست . دوشنبه باید برم دکتر . آزمایشم رو هم دادم که قندم پایین هم بود . دیگه خیالم راحته . البته مثل اینکه شما هم مثل من از چیزای شیرین خوشت نمی یاد . دیگه اینکه من تنبل هنوز وسایلت رو نخریدم . باید یه لیست بنویسم و بریم خرید . امیدوارم بشه با دو سه روز همه رو خرید و کامل کرد . البته برات فرش هم خریدم و پرده و رتختخوابت رو هم با کمک خاله ت دارم می دوزم . روزهای خوبی تو راهن . داره پاییز از راه می رسه . فصل رنگی ......
25 شهريور 1391

هفته ی 28

سلام پسر گل مامانی . حالت خوبه ؟؟ حسابی وزرشکاری معلومه مثل بابا و مامانت . از همین الان شنا و ورزشهای رزمی رو خوب خوب بلدی قربونت برم . حسابی لگد می ندازی و این ور و اون ور می ری اون تو . مامان و بابا هم خوب هستن . ما رفتیم مسافرت . خیلی خوب بود . اقاحون و مامانی رو هم بردیم و خیلی خوشگذروندیم . امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه . یه کم تو ماشین سخت بود اما خوبم بود . دریا رو حس کردی عزیزم ؟؟ صداشو شنیدی ؟ دیدی چه بوی خوبی داره ؟؟ ایشالا دنیا می یای و سال دیگه این موقع دوباره می ریم همون جا و شما اون موقع تو بغل مامانی به جای شیکم مامان . کلی لباس دار شدی عزیزم . پسر خارجی پوش و شیک پوش من . کلی لباس از ترکیه خاله مرجان اورده برات . ت...
8 شهريور 1391

یه روز عادی

سلام پسری خوب من . حالت چه طوره جیگر مامانی ؟؟ امیدوارم خوب باشی . وقتی مامان رو داری اذیت می کنی یعنی شیطون شدی حسابی . چند روز پیش خودمو کشیدم و یک کیلو به وزنم اضافه شده بود . پس معلومه که داری بزرگ میشی . عزیز گلم . ما توی شش ماه رفتیم . سه ماه دیگه تو دنیا می یای . می دونم زود می گذره این سه ماه هم . اما خیلی دلتنگت هستم . می خوام زودتر ببینمت . شیکم مامان بزرگ شده اندازه ش رسیده به 96 . شما داری بزرگ تر می شی و مامان توپولی تر . این هفته قراره بریم دکتر و ببینمت . خاله هم باهامون می یاد . شاید هفته ی دیگه هم بریم مسافرت . خیلی من و بابایی خسته ایم . این مسافرت لازمه برامون . تخت و کمدت بالاخره نصب شد . قراره بریم یه لوستر ...
22 مرداد 1391

24 هفتگی

سلام عزیز من . امروز سه شنبه 10 مرداد 91 هست و شما 24 هفته تمام عمر داری . می بینی چه داره زود می گذره ؟ پسر کوچولو بزرگ می شه و مامان و بابا پیر .. نمی دونم الان چه قدر وزن گرفتی . من سعی می کنم تغذیه مو خوب کنم که توپولی بشی باز خودتم یه کم تلاش کن عزیزم . دوست دارم مرد قدرتمندی بشی . ما اومدیم خونه ی جدید . اینجا خونه مون طبقه ی 5 هست و بزرگتره . دیگه مامان و بابا هم اتاق کار دارن و شما هم اتاقت بزرگتر شد . داریم فعلا اتاق ها رو رنگ میکنیم و قراره اتاق شما آبی بشه . مامانی با وسواس بالاخره ابی که دوست داره رو درست کرده و از امشب کار رنگ اتاق شما شروع میشه . بابا و عموت دارن رنگ می زنن . مامانی هم توی یه اتاق دیگه می شینه که شما...
10 مرداد 1391

22 هفتگی

سلام پسرم . خوبی گل مامان ؟ حتما که خوبی چون همین یک ساعت پیش که دراز کشیده بودم داشتی ورجه وورجه می کردی تو دل مامان . سامی کوچولوی من ؛ شما 15 هفته دیگه می خوای به دنیا بیای . امروز هی با خودم این عدد رو تکرار کردم و باور نمی کردم که واقعا همین قدر باشه . یاد وقتی می افتم که تازه 15 هفته ت بود و هنوز نمی دونستم دختری یا پسر و منتظر اولین تکونات بودم . تو داری بزرگ می شی و من قراره این افتخار رو داشته باشم که بزرگ شدن شما رو حس کنم . پسر خوبم ما بالاخره خونه ی جدید رو پیدا کردیم . یه جایی وسطای شهر که هم شلوغه هم خلوت . احتمالا این اخرین چیزهایی هست که دارم برای تو ؛ از توی این خونه می نویسم . ایشالا توی خونه ی جدید وقت بیکاری مامان ب...
31 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد