سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

بهار من

پسر 6 ماه و چهار روزه ی من

سلام پسر عزیر مامان .  به سلامتی شما شش ماه از عمرت رو توی سلامتی و کنار ما گذروندی و الان وارد هفت ماهگیت شدی . وزنت 7900 و قدت 69 بود . دکترت راضی بود . برات یه ازمایش خون نوشته که باید انجام بدیم . خیلی ناراحتم . واکسنت هم دیروز زدیم که خدا رو شکر مشکل خاصی نداشتی .  گل عزیزم . شما خیلی خوب میشینی . خسته میشی سقوط می کنی فقط هههه . دیگه اینکه برای خودت قل می زنی و می چرخی و نمیشه رو تخت هم تنهات گذاشت . یاد گرفتی با کمک سرت و دستات خودتو بکشی جلو و بعدش کمرتو بلند می کنی و میری جلو . خیلی خطر ناک شدی حسابی . از روی صتدلی غذاتم بلند میشی دیگه . اویزون می کنی خودتو . مخصوصا وقتی اسباب بازیت میافته رو زمین .  عاشق چیزای ...
22 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام به پسرک عزیزم .  عزیزم روزهای بهاری دارن همین طور می گذرن و تو توی این روزها شیطون تر از همیشه داری بزرگ می شی و کارای جدید یاد می گیری .  دیروز رو  تخت تنها بودی و هی میخواستی بغلت کنیم اخرش همین خواستن باعث شد که شما روی دستاتون بلند شید و شیکم خوشگلتون رو هم بلند کنید . من و بابا هم کلی ذوق کردیم . از دیروز خیلی سعی می کنی و دوباره چند بار این کار رو تکرار کردی .  الان دیگه حسابی برمی گردی هم رو شیکم هم رو پشت . تی وی خیلی دوست داری و کارتون سرگرمت می کنه تازه کلی ذوقم می کنی .  از چیز جدیدی که خوشت اومد لباسشویی هست . وقتی روشن می شه و صدای آهنگش می یاد ذوق می کنی و وقتی شروع به کار می کنه کیف می کنی...
7 ارديبهشت 1392

عید سال 92

سلام پسرک من . ای وای که من  خیلی شرمنده ی تو گل زندگیم هستم . عزیزکم 5 ماهت تموم شد . یعنی شما 5 ماهه که مهمون خونه ی مایی و یکساله که مهمون قلب مامان و بابایی هستی . پارسال عید ما شیرین شد از حس بودنت و امسال عید تو کنار ما و ما کنار خنده های تو سال رو تحویل کردیم .  پارسال عید لحظه ی سال تحویل دعای از ته دلم این بود که خدا بهم یه بچه ی سالم هدیه کنه . که خونه ی ما پر شه از گرمای بودنت تو و خدای مهربون معجزه شو بهم نشون داد تا امسال لحظه ی سال تحویل فقط فقط فقط ازش بخوام که تو رو بهم ببخشه و همیشه سالم و خندون کنار ما باشی .  گفتنش همه ش همینا نیست . نمی شه اصلا همه رو نوشت . گل خوشرنگ زندگیم ممنون که منو لایق مادری خودت...
21 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام پسرک من . ببخش که این چند وقته نشد برات بنویسم . تو می دونی یه کم درگیرم . سالگرد آقا جون عزیزت . بیماری مامان جون و عمل جراحی دوباره ش . بیماری این یکی اقا جون که ایشالا چیزی نیست . مشکلات کاری پدرت .. بی خیال حالا . اومدم برات بنویسم که شما امروز خودت تونستی برگردی . از وقتی هم یاد گرفتی دیگه به پشت نمی خوابی و سریع برمی گردی . انگار دنیا برات این جور جذاب تره . عزیز دل مامان شما جمعه 4 ماهت تمام می شه و باید واکسن بزنیم . امیدوارم که اذیت نشی . دعا کن با قلب کوچولوت که همه چیز برگرده سر جاش و دوباره ما هم بیشتر با هم باشیم . بوس برای پسرک خوشگل و مهربون خودم ...
14 اسفند 1391

دوماهگی سامی

سلام پسری من دو ماهگیت مبارککککککککک . امروز شما شدی دو ماهه . اصلا هم نفهمید مامان چه طور گذشت این دوماه . ماشالا حسابی بزرگ شدی و داری مرد می شی مامان . دیروز بردیمت دکتر . وزنت 5 کیلو و 200 گرم بود . قدت هم به 60 رسیده ماشالا . به خودم رفتی پسر قد بلند من . خداروشکر مشکلی نداشتی و برای آقای دکتر کلی خندیدی . پاهاتم فشار داد که تو حسابی زورت رو جمع کردی و دست آقای دکتر رو فشار دادی اونم کلی بهت خندید و گفت سامی آرنولد . فقط مشکلت همون کولیک هست که ولت نمی کنه . قرار شد داروها رو ادامه بدیم که ایشالا بهتر شی . آقای دکتر بهت می گه شیکم پرست از بس که میخوری . می گه چون با عجله می خوری باعث می شه بیشتر نفخ کنی . پسر همیشه گرسنه ی من . ...
18 دی 1391

ببخش منو

سلام پسرم . این پست رو می خوام بنویسم که ازت معذرت بخوام . بهت بگم ببخش . خودمم نمی دونم درست چرا ..   هنوزم وقتی یاد نگاه پر از التماست می افتم . یاد اون گریه هات .. وقتی دستاتو بزور می کشیدی بیرون از دست بابات ... ای وای پسرم . ببخش واسه عذابی که کشیدی . ببخش برای ترسی که هنوزم باهاته ... ببخش واسه دردت .. یادش می افتم می خوام خفه شم هنوزم گلوم درد می کنه . گریه م می گیره . دست و پام می لرزه .   ببخش پسرم .. دوست ندارم اصلا در موردش بنویسم . نمی خوام هیچی باشه . فقط همین که ببخش ....
6 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد