سامی جونسامی جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

بهار من

دوباره 9 هفتگی !!

سلام عزیز مامان . ما دوشنبه رفتیم پیش خانم دکتر . اولش که دکتر نیم ساعت گفت دیرتر می یاد و من و بابا تصمیم گرفتیم بریم پایین چون حال منم خوب نبود نمی تونستم بشینم . بعدش اما خیلی خسته شدیم . سربالایی زیاد بود و کلی خسته کرده بود مامان رو . بعدش اما تا رفتیم خانم منشی مارو زود فرستاد تو . خانم دکتر مامان رو وزن کرد و بعدش فشار و بعدشم خوابیدم تا از تو سونو گرافی خانم دکتر شما رو ببینیم . البته مامان بیچاره هیچی ندید این بار عوضش بابات خوب دید . هم خودت رو هم قلب خوشگلت که داشت تند تند می زد . گفت که یه وری خوابیده بودی قربونت برم که خیلی کوچولویی . حالا ایشالا دو هفته دیگه می ریم یه جای خوب سونوگرافی که هم از لحاظ سلامت که ایشالا سالم سال...
6 ارديبهشت 1391

برای دختر عزیز مامان

سلام دخمر عزیز مامان . دلم خواست بهت بگم دخمر . دلم خواست دیگه . شایدم یه دفعه دیگه گفتم بهت پسمل عزیز مامان . مامانه دیگه دوست داری صدا کنه جیگرشو . عزیزم فردا این موقع ما مطب دکتریم . دروغ که نیست یه کم استرس دارم عزیزم . امیدوارم حالت خوب باشه و مشکلی نباشه و ما بتونیم صدای قلب خوشگلت رو بشنویم و ببینیمت . عزیز دلم بابایی خیلی گرفتاره . از اونجا که تو نزدیک تری الان به خدا و خدا دعای بچه ها رو زود زود می شنوه براش دعا کن که مشکلاتش تموم شن و زیاد خسته و عصبی نشه . بابات خیلی داره زحمت می کشه برای ما . این دو روز حالم خیلی خوب نیست . اما خب می گذره . کم کم داریم می ریم تو ده هفته به سلامتی . ایشالا از این ده هفته ها زود بیان و بگذرن ...
3 ارديبهشت 1391

2 تا بوس برای بابا

سلام عزیز دل من . خوبی ؟ جات راحته ؟ ماشالا داری بزرگ می شی ها . مامانم بد نیست . می دونی خودت دیگه چه جوریه . نگم بهتره . امروز روز بدی نبود . صبحش بهتر بود . شبش نه اما خب گذشت امروزم . ما پس فردا می ریم پیش دکترت ایشالا . خیلی خوشحالم که می خوام ببینمت بازم و صدای قلبت رو بشنوم . شما دیگه داری می شی 10 هفته . خدا بخواد کمتر از سی هفته دیگه بغلمی و می تونم عوض نوشتن اینا برات ؛ ببوسمت و برات شعر بخونم. بابایی یه کتاب خوشگل خریده برات یه شعر شو که خودش خیلی دوست داره و امشب سر شام برامون خوند رو می نویسم منتها فردا صبح که حال مامان بهتره . الان بابایی هم نمی ذاره و می خواد ما استراحت کنیم . می دونی خیلی به فکرمونه . از همین ج...
2 ارديبهشت 1391

درد و دلای مامانی

سلام بهار عزیز من . خوبی گلم ؟ حتما خوبی دیگه . مامانم بد نیست . باید تحمل کنه و خوشحاله که تو خوبی . یه کم فقط دلش گرفته . می دونی بهارم ما آدما خیلی عجیبیم . نمی دونم چرا نمی شه همدیگر رو خوب درک کنیم . همیشه فکر می کنیم خودمون مهم تر هستیم و باقی باید پشت سر ما باشن . یه طور خیلی بدی خودخواه می شیم یه وختایی . دلگیرم فقط و کمی دوست داشتم درد و دل کنم اما به هر کسی که رسیدم و خواستم دردم رو بگم فقط و فقط حرفایی زده که بیشتر ناراحتم کرده . یا یه طور خیلی واضحی پسم زده و یا گفته ناشکرم یا اینکه تیکه انداخته بهم یا اینکه اصلا به حرفم اهمیت نداده ... نمی خوام گلم رو اذیت کنم . ادما خیلی بد شدن عزیزم . امیدوارم هیچ روزی هیچ کسی دل کوچول...
31 فروردين 1391

توپولی مهربون من

سلام گل کوچولو موچول مامان خوبی عزیزم ؟؟ قربونت برم که خیلی حرف گوش کنی و مهربون . خداروشکر حال مامان خیلی بهتره . تو هم آرومتری ؛ مامان هم سعی می کنه حسابی بهت برسه این هفته یه روز بد داشتیم وای خیلی بد بدبد ... اما گذشت و خداروشکر با خیری . کوچول من اگه حال مامان خوب باشه شاید امشب بریم پیش مامان جونت که از بیمارستان مرخص شده و خونه س . زن عمو و پسرعمو و عمه تم هستن و خیلی دوست دارن ما رو ببینن . پس خوشگل خوبی باش و اروم بشین جات و بزار امشب خوش بگذره بهمون . منم قول می دم دوباره پنجشنبه بریم خونه ی اون یکی مامان جون تا حسابی بهمون خوش بگذره . دیگه اینکه شما کم کم داری هفته ی هشت رو تموم می کنی و می ری تو 9 هفته و هفته ی دیگه این موقع ...
28 فروردين 1391

یک عدد مامان غر غرو

سلام بهار عزیز من خوبی ؟ الان دوتایی یه خورده لوبیا پلوی مامانی رو خوردیم . مثل گنجشکا باید برم سر قابلمه ؛ از دست تو .. گاهی دوست دارم صدات کنم دختری . نه که فرقی باشه تو چی باشه که الهی من فدات شم بودنت یه دنیا ارزش داره برام . یه چیز بگم یواشکی بین خودمون بمونه ؛ اما من همه ش فکر می کنم خدا یه دونه بیشتر بهم نی نی نمی ده . می دونم این خیالا از استرس های قبلن هست . اما .. ببخش فکر بد ممنوع بود . ایشالا برات هم نی نی داداش می یاریم هم ابجی تا حسابی همبازی تو بشن و تو بشی رئیسشون . امروز که نه از دیشب خیلی اعصاب مامانی قاطی پاتی شده . بود ها بیشتر شده . دلیلشم نمی دونه . حوصله هم نداره . دیشبم گیر داد به بابات که بره تو حال رو مبل بخوا...
27 فروردين 1391

بهار هشت هفته و سه روزه

سلام به بهار هشت هفته و سه روزه ی خودم . خوبی عزیز من ؟ ببخشید که این چند وقته نشد بنویسم تو دفتر یادگاری هات . اخه خودت می دونی مامان چه قدر حالش بد بود . اصلا نمی خام از روزای بد بگم . خدا رو شکر الان مامان بهتره و امیدوارم نی نی هم بهتر باشه عزیز من . پنجشنبه هم خونه ی مامان جون بودیم که خیلی خوش گذشت و تو هم حسابی خوب بودی . حالا یه کم اذیت که اشکال نداره عزیز مامان . نی نی شدی که اذیت کنی دیگه اما عوضش بابای مهربونت وقتی من حالم بد بود . اومده اینجا و برات یادگاری نوشته . بیچاره بابایی هم خیلی اذیت شد اما خب بابا شدن این چیزا رو هم داره . الانم دل مامانی درد می کنه و اون تو من نمی دونم داری چیکار می کنی . فقط یه خواهشی دارم که س...
27 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام بهار مامان من باباتم و با کلی زحمت تونستم بیام اینجا . مامانت خوابه و حالش اصلا خوب نیست . اومدم تا اولا بهت بگم منم دوستت دارم و خوشحالم بالاخره خودت با پای خودت امدی و هم بگم برای مادرت دعا کنی و یه کم کمتر اذیت کنی . به انداره ی کافی این مدت اذیت شد. خواهشا یه کم بچه بهتری باش . دعوات نمی کنم اما خودت یه کم اروم باش بزار مادرت استراحت کنه . منتظرم که دنیا بیای و ببینمت .   پدرت
23 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد